برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 132
پ.ن. یه روز همه باید هجرت کنیم. با وجود همه خاطره های تلخ و شیرینمون.
و خدایی که در این نزدیکی است......برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 172
به خاطر عمل بابای م مجبور شدم تولدو خونه داداش م بگیریم. بدبینی ها و صداهای منفی داره تعمیم پیدا میکنه به همه.
فکرم پیش بابای م هستش. بهش رسیدگی نمیکنن. کاش خودم براش غذا درست میکردم. میبینمش قلبم فشرده میشه. وقتی به خاطر نهار امروز ازم تشکر کرد, کلی خجالت کشبدم, کاش یه غذای دیگه براش درست میکردم. کاش میتونستم کاری بکنم.
برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 160
بدنم درد میکنه. حالت تهوع دارم. یهو الکی سرما خوردم. چقدر مریض بودن بده. از صب فقط خوابیدم. حتی نهارم نتونستم بخورم.
برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 170
برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 177
سوار تاکسی که شدم متوجه زن و شوهری که شدم که نمیتونستن حرف بزن. و زندگی چقدر بدون این زبون دردساز سخته...خدایا هزار مرتبه شکر و هزاران بار توبه به خاطر زمانهایی که نعمت گوش و چشممو کوچک شمردم و اونها رو حق طبیعی خوم دونستم.
برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 151
برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 199
برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 146
بابای م امروز عمل داره. چرا بلد نیستم اینجور وقتا چکار باید کنم؟دیشب تنها کاری که از دستم براومد این بود که وقتی م قیافش نگران بود, بغلش کنم و شوخی کنم باهاش. خدا کنه عملش و عملیات پس از عملش خیلی خوب انجام بشه و حالش بهتر از قبل بشه. اگه دور از جون بابای خودم بود...
و خدایی که در این نزدیکی است......برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 176
به م گفتم. میگه یک طرفه قضاوت نکن. باید پای صحبتای مرده هم نشست. من میگم اصلا بدترین زن دنیا, تا وقتی زنشه باید بهش وفادار بمونه...
شنیدن این جور ماجراها اذیتم میکنه.
برچسب : نویسنده : 8godisreallovee بازدید : 172